دکه آکو

سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز/مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز (مولانا)

دکه آکو

سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز/مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز (مولانا)

دکه آکو

دکه ای بالای کوه پشت افق
دکه ای چوبین ،سیمرغ دکه چی
اندکی باران, سروی سبز,گلی اهلی در همسایگی
هور بانو در حال طلوع
همه حاظر همه ناظر ,دوستی دست شماست

*سیمرغ یکی از معانی اسم ساینا است
*آکو به معنای قله کوه است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

فوبیای اخبار

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ق.ظ

                               

۸ سالم بود  یه  نیم بوت خوشگل سفید و مشکی خریده بودم هر ۱۰ دقیقه یه بار سرم و می انداختم پایین و کلی نگاش میکردم بد جوری به دلم نشسته بود این کفش , نفهمیدم چی شد که سر از تعمیر گاه دراوردیم 

من که اصلا اون جا نبودم داشتم با کفشم تو کهکشان راه شیری لی لی بازی میکردم 

فکر کنم نزدیکای مریخ بودم که مرد تعمیرکار رو کرد به بابام گفت "امروز اخبار میگفت امریکا میخواد هفته دیگه به ایران حمله کنه"

هنوزم صدای اون مرد تو گوشمه ...

نفهمیدم چقدر گذشت یا اصلا چجوری گذشت  یه نگاه دور و برم انداختم دیدم نزدیکای خونه ایم 

یه هفته منتظر بمب بودم , منتظر بودم خونمون با خاک یکسان شه و من و خانوادم و کفشم زیر اوار بمونیم 

یه هفته گذشت , یه ماه گذشت , چند سال گذشت ولی امریکا حمله نکرد اصلا نمیدونم اون مرد راست گفت یا نه !!!

فقط این و میدونم که من موندم و ترسم از اخبار , اخبار برام شده بود یه اژدها دو سر شکست ناپذیر 

یه چند باری اتفاقی اخبار شنیدم که نه تنها باعث نشد ترس من بهتر بشه که بدترم شد 

عین نیم ساعتش درباره گرم شدن کره زمین , جنگ فلسطین و امار کشته شده ها, کمبود اب و غذا مردم سومالی , خودکشی , بیکاری و ... حرف میزد 

دیگه اخبار گوش نکردم , از اخبار میترسم 

فکر کنم فوبیا دارم  , فوبیای اخبار 

۲۱ نظر ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳
ساینا

دلتنگم

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ق.ظ

دلتنگم ...

به اندازه تمام فردا هایی که نیامد 

شدن هایی که نفی شد 

امید هایی که بوی نا گرفت و 

شب های سیاهی که صبح سپیدی نداشت

به اندازه تمامشان دلتنگم


پ ن :حال و هوای پست هایم را به حال این روز هایم ببخشید 


۵ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۳
ساینا

ما را به کجا ؟

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۲ ب.ظ


ما را چه به این جاده غم دیده امروز 

ما را چه به آن روشنی دمدمه روز 

ما را همین بس که گرفتار رکودیم

آیینه را خیره نکوهیم , سخنی نیز نگوییم


پ ن :امان از این غم حاکم بر عصر های جمعه

۷ نظر ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۲
ساینا

بدتر از بدترین

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ

هِی لباش و تکون میداد و تند تند کلمه تولید میکرد

گوشام کم آورده بودن

یه دفعه ساکت شد چشماش صورتم و به بازی گرفت و بی مقدمه گفت :میدونی بد ترین حسِ دنیا چیه ؟

میدونستم فرصت جواب نمیده , ساکت شدم تا خودش ادامه بده 

اینه که ...

اینه که دیگه هیچی خوشحالت نکنه !

زمان و قاپیدم و گفتم میدونی بدتر از اون چیه ؟

اینه که دیگه هیچی ناراحتت نکنه

۴ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۴
ساینا

رویایم را به جوانی فروختم

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ب.ظ

 

حالا که ذهنم حبسِ منطق ها

و تپشِ قبلم حَصر عادت هاست  , 

حالا که حساب هایم را کتاب

و رویاهایم را قلابِ زمان میکنم !

درست همین حالا که معنی آدم بزرگ بودن را درک میکنم ... گذر از دورانِ کودکی را لمس میکنم !

دُرُست همین حالاا , حالا را نمیخواهم  ...


راجع به عکس :خودم هستم 

*نمیدونم چرا لبام تو کوچیک کردن عکس این مدلی شده :|


۷ نظر ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۲
ساینا

درباره آووکادو

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ق.ظ
شاید بتونیم وبلاگ رو هم به لیست مدرسه و شهر و ...
اضافه کنیم و خونه nام حسابش کنیم!
با این حساب وبلاگ اعترافات یک درخت برای مثل یه خونه است , خونه یه دوست , خونه ای که احتیاج به در زدن و اِهن و تُلُپ نداره !!!
یه خونه بزرگ و نو ساز , خونه ای از جنسِ اعتراف , حرف و شعر , دلتنگی و خاطره ...
یه خونه با کتاب خونه بزرگ , آلبوم عکس فوق العاده , آرشیو موسیقی بی نظیر , ...
درختی با ریشه های امید و ایمان 


پ ن : یک سالگی وبلاگتون مبارک جناب آووکادو :)

۳ نظر ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۰
ساینا

باز گویم !

جمعه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ب.ظ

راز گویم , باز گویم

                  با تو جان آهسته گویم

                                                   با دلی افسرده گویم

خیره در چشمِ تو گویم :

"حلقه چشمانِ تو مستانه نیست

لرزشانش آنقدر جانانه نیست

علفى شیرین تر از چشم تو نیست 

دلِ من بُز گونه وار گیر تو نیست !!! "


۹ نظر ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۵
ساینا

مشکلات ردیف کلماتم را دزدیده اند

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ

                   

کلماتم ردیف نمیشوند

این دل  مشغولیِ لعنتی راه گریزی است برای آرامشم

ساختِ نردبانی به بلندای این مشکل زمان مطلبد .

فردا روز تازه ای است , امیدوارم روزگار تازه ای را هم رقم بزنم !


+برای مدتی( امیدوارم کوتاه ) کمتر مینویسم , خاموش تر میخوانم , این نربان را باید ساخت!


۴ نظر ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۰۹
ساینا

مرد بود , یه مرد

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ق.ظ

هوا سرده , سوز میاد , چهارشنبه شبِ و من تنهام !

از اتوبوس پیاده میشم , نگام کشیده میشه به اون سمت خیابون

پنج تا ادم خسته و یه تاکسی خطی 

ته دلم خالی میشه , لعنتی چرا امشب انقدر خلوتِ

میترسم , از این تاریکی , از تنهایی ایستادن, از شخصی سوار شدن , از بوق زدن ها میترسم

میرسم بهشون , راننده داره مسافر ها رو تخمین میزنه

_ تو یه سرویس جا نمیشید میرم بر میگردم

گوشیم زنگ میخوره , بابامِ , ماشین تعمیرگاهِ , نمیخوام نگرانشون کنم 

سلام , نه! یه خورده معطل شدم , هنوز از اتوبوس پیاده نشدم , برسم ماشین هست دلتون شور نزنه , باشه , خدافظ

رفت و برگشت این سرویس کمِ کم بیست دقیقه طول میکشه , هوا تاریکِ , دارم تنها میشم , سردمه و من میترسم

یه دفعه می ایسته , اونی که داره میره سمت صندلی جلو , روش و بر میگردونه و میگه

_یه نفر جا داره , شما برید من با بعدی میام

خوشحال میشم از تهِ دل , میدونم جای تعارف نیست

+مرسی , واقعا ممنونم

میخنده با نگاش تشویقم میکنه برم سوار شم

میخندم به روی این مرد نشناخته

به روی مردی که نه سینه ستبر داره , نه صدای کلفت و نه نگاه هیز

یه مرد واقعی که من و دل خوش میکنه به مردونگی هایِ باقی مونده


پ ن :این خاطره بر میگرده به دو سال پیش و من هر وقت به اون شب سرد فکر میکنم گرمم میشه !


۷ نظر ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۱
ساینا

اشک هایِ سبکم

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ
آزادیشان بی فایده است 
اشک هایم سبک شده اند !
این نمک های خالصِ بی وزن , فقط مرا تشنه تر میکنند
             
۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۴
ساینا