اتشش بس است
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۳ ق.ظ
۴ نظر
۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳
میگفت نمیخوام بگم ادم آینده نگری ام
ولی تو مو میبینی و من ریزش مو
چشمت که ببندی
جهان تیره و تار است
وقتی که گشایی
جهان ،تیره و واضِح
_ ارزشش و داشت ؟
+ چی ؟!
_ هدفت و میگم ارزش این همه سختی و داشت ؟
+ قرار بود داشته باشه .. !
کاش شعر تازه ای در راه بود
دلِ من با آن نگاهت رام بود
لبِ من شعر میخواند
چشم تو میخندید
سخنم رَم میکرد
زلف تو شَر میشد
شعر ها شِر میشد
لب تو میخندید
حرف ها گم میشد
این خیالم با او !
باااز تو می ماندی و من
نظرت ؟ نذر کردم
خرمن زلف تو را تَش بزنم که دگر شَر نشود شعر مرا شِر بکند
کاه دلم کُه بکند
باز میخندیدی ...
شعر هم فایده نداشت دلِ من رام نبود